مرغ سعادت

گاهنوشت های ع.م.م

مرغ سعادت

گاهنوشت های ع.م.م

اخبار !

شنوندگان ! بینندگان ! " بنزین تان آزاد شد !  "

قلب ضعیف ملتی یک بار دیگر شاد شد !!


شرمندگان دیشب توانستند غوغایی کنند !

در قلب دشمن، پمپ بنزینی دگر ایجاد شد !


فردا به سمت جاده ی چالوس ، یک ملت روان

آره به جان عمه تان ! رویایتان بر باد شد


اینکه فقط 18 هزار است و ندارد ارزشی

ثبت رکورد دیگری در کشور ِ اعداد شد 


بنزین 700 هم شبیه شاه خائن : الفرار !

تعیین این نرخ مهم ، در اول خرداد شد !


بر جیب هایِ پُر شده از پولِ ما این ظلم بود

بنزینِ 700 واقعاً بیداد بود و داد شد !


شهرام و بابک روی هم یک باک را پر می کنند

از برکت ارزانی،این مجموعه ی اضداد شد


ماشین ایرانی گران! نابود شد شاسی بلند

بوگاتی هم ارزان و حتی خودرو امداد شد !


اوضاع آرام است ! و دنیا را چه دیدی نازنین !؟

حالا بخوابیم، آمدیم و لیتری هشتاد شد !!

نظرات 3 + ارسال نظر
دوست قدیمی نا مهربان یکشنبه 10 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:11 ق.ظ

شتر در خواب بیند ....دانه گهی ل..ل..خورد گه دانه دانه...مرد حرف دل همه را زدید واقعآشاعرها بعضی مواقع(میوگ)می شوند مرا ببخشید می خواستم شوخی کنم علی آقا دوستت داریم.

سلام دوست
گل بخندید که از راست نرنجیم ولی...

محمدرضا شرفی سه‌شنبه 12 خرداد‌ماه سال 1394 ساعت 09:20 ق.ظ

سلام بر استاد!
حالتان؟
شعر زیبایی بود.
1. بر جیب هایِ پُر شده از پولِ ما این ظلم بود
بنزینِ 700 واقعاً بیداد بود و داد شد !
این بیت رو دوست داشتم

2. از کاربرد کلمه 《بخوابیم》در بیت پایانی هم لذت بردم.
با اینکه به عنوان مخاطب بهم برخورد

محمدرضای عزیزم
سپاس از درک بالات

پیمان سلیمانی شنبه 20 تیر‌ماه سال 1394 ساعت 07:38 ب.ظ

تقدیم به پدرم باعشق ومهربانی.

پنجره سرفه می کند هرشب
دود سیگار های بابا را

بهمن سرد بین لب هایش می مکد ذره ذره گرمارا

عطر گیجش تلو تلو میخورد
دست در دست بهمنی روشن

می برد سمت خانه اش هرشب
شهر تهران و خستگی ها را

در کف دست پینه بسته ی او
زندگی سهم کوچکی دارد

توی دنیای سرد چشمانش
زیر و رو کرده ام الفبا را

بغض تنهایی پدر هرشب
سمت اندوه کوچه وا میشد

مثل آتشفشان خاموشی
که به پایان رسانده دنیارا

مثل اندوه آدم برفی
توی گرمای آخر اسفند

پدرم آب می شودهرشب
تا نبیند دوباره فردا را

#####
شاخه ی خشک سیب در لیوان
خواب سیبی بزرگ می بیند

ماه ابریشمی آویزان
برده از یاد رود دریا را

بر سر شاخه ی در ختی خشک
زندگی تاب می خورد آرام

می برد شال قرمز مادر
از تنش رد پای سرما را



پدرم باد بادک پیریست
توی رگ های آبی کوچه

شهر از عمق کوچه ای تاریک
می برد روی شانه بابا را

احسان قدیمی

این غزل از کارهای خوب جناب قدیمی هستش
غزل هایی که بیت آغازینشون خوب باشه در واقع شهری ست با دروازه ای شکیل و زیبا که " شیرازی ناز" را نوید می دهد

کارکرد خوب و متفاوت از پنجره
پنجره رو ما دریچه ای به روشنی ، به دیدن ، به آزادی میشناسیم
اما اینجا پنجره ای ملول و مه گرفته است که سرفه های سنگینی دارد و با هر سرفه اش انبوهی دود غلیظ را به بیرون می دهد سرفه ای ممتد و هر شب !

شبی سرد که قرار است گرمای ناچیز سیگاری سرد و آتش گرفته از اندوه ، مرهم دردهایش باشد و غصه هایش را بفراموشاند

اینجا شاعر ما به خوبی توانسته است با آوردن بهمن هم ماری از سیگار هم سرد بودن روزگار و هم آوار شدن بهمنی برفی از رنج ها را به ذهن مخاطب متبادر کند !


بیت دوم
عطر گیجش تلو تلو میخورد
دست در دست بهمنی روشن

می برد سمت خانه اش هرشب
شهر تهران و خستگی ها را

هم بیت قشنگی ست
اگر چه آوردن بهمن در این بیت به زیبایی بهمن بیت اول ضربه زده و آن را از طعم انداخته
اما گیجی و تلو تلو خوران خستگی های کارگری در شهری چون تهران که اگر آنی بمانی کلاهت پس معرکه است زیبایی این بیت را دوچندان کرده


بیت سوم :

در کف دست پینه بسته ی او
زندگی سهم کوچکی دارد

توی دنیای سرد چشمانش
زیر و رو کرده ام الفبا را


اصلا بیت خوبی نیست
شعار در مصرع اولش مشهود است وبی ارتباطی مصرع دوم و الفبا با پینه ی دست ها !




در این بیت منزوی هم ارتباط هم آوردن الفبا میتونه الگوی خوبی برای احسان باشه :

می کَنم الفبا را، روی لوحه ی سنگی
واو مثل ویرانی، دال مثل دلتنگی

بیت چهارم :


بغض تنهایی پدر هرشب
سمت اندوه کوچه وا میشد

مثل آتشفشان خاموشی
که به پایان رسانده دنیارا

بغض پدر فقط به سمت کوچه می پیچد یک آتشفشان خاموش که دنیا را در خود می بلعد و می سوزاند اما نه دنیای دیگرا ! بلکه دنیای خودش را !

آدم وقتی دلش می گیرد تصورش این است که همه ی جهان را غم گرفته در حالیکه ...

بیت پنجم :

مثل اندوه آدم برفی
توی گرمای آخر اسفند

پدرم آب می شودهرشب
تا نبیند دوباره فردا را

بیتی معمولی و نخ نما
ایهام چندانی هم ندارد

البته منصف باشم پایان اسفندش خوب است که هک ذوب شدن آدم برفی هم هزینه های سرسام آور شب عید را تداعی می کند که دغدغه ای سخت و دلهره آور همه ی پدران است

اما یک سوال از احسان !
آب شدن اندوه خوبه یا بد !!!!؟
من که فکر می کنم خوبه
پس چرا از اون خوب استفاده نکرده !؟
اگه برف امید آب بشه بد هستش نه انذوه آدم برفی !



بیت ششم :

شاخه ی خشک سیب در لیوان
خواب سیبی بزرگ می بیند

ماه ابریشمی آویزان
برده از یاد رود دریا را


خیلی خوب است

ما یه ضرب المثل کُردی داریم که میگه : دَ سِ خالی تووز نیه کیگ "
یعنی از یه دست خالی حتی غبار هم بر نمی خیزه چه برسه به ...

حالا یه شاخه ی خشک میخاد چکار کنه در این گرماگرم شکفتن ها و بر دادن ها !؟
پس بگذار خواب ببیند آن هم نه خواب سیبی کوچک !
در شبی که ماههای ابریشمی و خیالی هم راهی به آینه ی دریا و رود ندارند !


من نمی دانم چرا احسان هر بیتی میاره که خوب میشینه
باید بلافاصله عبارات قشنگ اون بیت و در بیت بعدیش هم بیاره که به زیبایی اونم لطمه بزنه مث همین درخت خشک !

بر سر شاخه ی در ختی خشک
زندگی تاب می خورد آرام

می برد شال قرمز مادر
از تنش رد پای سرما را


اووخت ربط شال قرمز و سرما و اون درخت خشک چیه !؟
من فکر می کردم تو مصرع بعدش شاخهه میشکنه و اونی که تاب می کنه ولو میشه رو زمین نه اینکه سردش بشه و یه شال قرمز
_ حالا چرا قرمز !؟ نکنه مث من و پیمان پرسپولیسی هستی !؟ -
سرما رو ازش دور کنه !


بیت آخر :

پدرم باد بادک پیریست
توی رگ های آبی کوچه

شهر از عمق کوچه ای تاریک
می برد روی شانه بابا را


بیت آخر معرکه ست
بادبادک معمولاً اوج می گیرد ولی این بادبادک فرو می نشیند
آن هم در کوچه های که از بالا بهشون نگاه می کنی مث رگ ها و مویرگ هایی می مانند که روی شانه شان مردی را تشییع می کنند
سرنوشت محتوم پدرانی که آهی جز اندوه نمی کشند

پایان بندی خوب احسان در این غزل کاستی و سستی های بعضی ابیات میانی را قابل هضم می کند

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد